سخن تازه زدم کس بسخن وا نرسید


جلوه خون گشت و نگاهی بتماشا نرسید

سنگ می باش و درین کارگه شیشه گذر


وای سنگی که صنم گشت و به مینا نرسید

کهنه را در شکن و باز به تعمیر خرام


هر که در ورطهٔ «لا» ماند به «الا‘ نرسید

ایخوش آن جوی تنک مایه که از ذوق خودی


در دل خاک فرو رفت و بدریا نرسید

از کلیمی سبق آموز که دانای فرنگ


جگر بحر شکافید و به سینا نرسید

عشق انداز تپیدن ز دل ما آموخت


شرر ماست که برجست و به پروانه رسید